سفارش تبلیغ
صبا ویژن
روزى را با دادن صدقه فرود آرید . [نهج البلاغه]
noghteoj
 
زهرها و پادزهرها ی اخلاقی و تربیتی در فضای مجازی

امام جعفر صادق(ع): 
هرکه دوست دارد از اصحاب قائم باشد، باید منتظر باشد
و در عمل اهل ورع و محاسن اخلاق باشد این چنین فردی منتظر واقعی است.[1]

مقدمه
همان­ گونه که درخت، ریشه، تنه، شاخ و برگ و میوه دارد. درخت دین‌داری نیز سه بخش دارد: 
ریشه و تنه (عقاید)، 
شاخ و برگ‌ها (احکام شرعی)
و میوه ­ها (اخلاق). 
این سه بخش­ ارتباط تنگاتنگی با هم دارند. با تفکر و تحقیق، اعتقادات دینی شکل می­ گیرد و وارد دایرة دین می­ شویم. با عمل به آنچه که می­ دانیم و انجام واجبات و ترک گناهان اعتقادی و عملی به مقامات والای اخلاقی و عرفانی می­ رسیم.[2]
جهان‌بینی توحیدی، آیین بهتر زیستن است و بندگی خدا. «نگرش توحیدی» هم چون نخ تسبیح مهره­­ های قیمتی پندار، کردار و گفتار را به هم وصل می­ کند. مهم‌ترین فواید این نگرش عبارتند از: 

  1. زندگی هدفمند و معنادار،
  2. محبوبیت[3]و جذابیت بین مرد[4]،
  3. انسجام و توحیدیافتگی شخصیت،
  4. یافتن پاسخ سؤالات اساسی زندگی (من کیستم؟ این جا کجاست؟ با که هستم؟ چرا این جا هستم؟ تا کی اینجا هستم؟ و کجا خواهم رفت؟)،
  5. کاهش تردیدهای و سردرگمی،
  6. افزایش آرامش روان،
  7. تکامل ابعاد مختلف شخصیت،
  8. ارتقا سلامت روان،
  9. یافتن معنا برای دردها و رنج‌ها و فقدان‌ها،
  10. رضایت­ از زندگی.



اسلام برای اجرایی شدن و تحقق «زندگی هدفمند» می گوید «
بکوشید» ساعات شبانه روزمان را به چهار بخش «عبادت»، «کسب و کار حلال»، «معاشرت سالم»، «لذات و تفریحات سالم برای کسب نشاط بیشتر در سه بخش قبل[5]» تقسیم کنیم.[6]نیز باید امروز ما با نظارت، مراقبت و محاسبة دقیق کردار، پندار و گفتارمان، بهتر از دیروز باشد.[7] 

زندگی در فضای سایبری و بیرونی
برای این که فضای مجازی ما را از اثرات حقیقی و واقعی این فضا غافل نکند در این کتاب گاهی مواقع در کنار فضای مجازی از واژة «فضای سایبری» استفاده می‌کنیم. فضای سایبری را نباید جدای از زندگی در دنیای واقعی در نظر بگیریم. باید لحظه به لحظه با خود بگوییم که به عنوان موجودی بااراده و بااختیار و هدفمند، من کجای آن چهار بخش یادشده هستم. فراموش نکنیم که در زندگی توحیدی باید همة کارهای ما در مسیر زندگی و با نیت خدایی و جلب رضایت خدا باشد. بنابراین یک انسان موحد نمی‌تواند باری و به هر جهت خود را در مسیر 
فن آوری ارتباطات و اطلاعات قرار دهد. بلکه با سیل بندهای عاقلانه از این امکانات به بهترین وجه در مسیر کمال و رشد خود و دیگران استفاده می‌کند.

زهرها و پادزهرهای تربیتی
با این که مسائل مختلف مربوط به فضای مجازی زندگی فردی و اجتماعی و دینی و اخروی ما را در بر گرفته است، متأسفانه برای آسیب‌شناسی و آسیب‌زدایی تربیتی و اخلاقی با فقر شدید کتاب و سخنرانی مواجه هستیم. امروزه بخش مهمی از پرونده های نیروی انتظامی، جلسات دادگاه‌ها و مشاوره‌های حضوری و تلفنی به مسائل مربوط به فضای مجازی اختصاص دارد. 
فضای مجازی ویژگی‌های خاصی دارد که آشنانبودن با آنها زمینه ساز آسیب‌های اخلاقی و تربیتی زیادی می‌شود. برای دفع و رفع این آسیب‌ها و استفاده بهینه از این فضا در این کتاب با ویژگی‌های فضای مجازی آشنا خواهیم شد. 
مهم‌ترین مشکلات و مسائل تربیتی و اخلاقی در فضای مجازی عبارتند از: 


  1. همسریابی و همسرگزینی (دائم یا موقت)،
  2. مزاحمت‌های ایـنترنـتی،
  3. اعتیاد به پورنوگرافی،
  4. هووهای دیجیتالی،
  5. اعتیاد اینترنتی،
  6. دوستی اینترنتی،
  7. تجاوز به عنف،
  8. خیانت همسران،
  9. دعانویسی و رمالی،
  10. وابستگی و عشق سایبری،
  11. مشاوره‌های مختلف پزشکی، روان شناختی، دینی، حقوقی ... .



ویژگی‌های این کتاب
مهم‌ترین ویژگی‌های این کتاب

  1. جدید بودن مسائل،
  2. کاربردی بودن مباحث،
  3. بیان راه‌کارهای عملی برای مشکلات
  4. بیان سودها، امتیازات و فواید فضای مجازی،
  5. بررسی دودها و آسیب ها و شیوه های دفع و رفع آنها،
  6. کمک از سودهای این فضا برای دفع و رفع دودها و آسیب ها،
  7. خواننده و مخاطب محور بودن( براساس پرسش های رائج مردم)،
  8. متکی بودن مباحث به مصاحبه‌های مختلف با کارشناسان فضای مجازی(ر.ک: پرسش 16)،
  9. توجه به تعاملات چهارگانه زندگی (ارتباط با خدا، ارتباط با خود، ارتباط با دیگران و ارتباط با طبیعت).
  10. بیان روش برای دفع (پیش‌گیری) رفع و دفن (درمان) صفات بد و عادات منفی و کسب صفات خوب و عادات مثبت،


برای این منظور از چهار روش رفتاری، شناختی و عاطفی استفاده شده است: 
الف)روش‌های عاطفی: مانند توسل و سلام روزانه به امام زمان (عج)، 
ب) روش‌های رفتاری: مانند ذکر گفتن، جریمه، تشویق، کنترل محرک، محاسبه نفس مکتوب و..، 
ج) روش‌های تجسمی: مانند تصور ضررهای دنیای و اخروی گناه یا تجسم فواید علمی خویشتن‌داری.
د) روش‌های‌شناختی: مانند آگاهی از ویژگی‌های فضای مجازی و شناخت از نیرنگ‌های نفس و شیطان. 
روش‌های شناختی به ما آگاهی می‌دهد و آگاهی و دانایی لازمة توانایی و مدیریت مقتدرانه برای مهار هوس، نفس و خودکنترلی است:

اقتضای جان چو ای دل آگهی است
هر که آگه تر بود جانش قوی است

اگرچه رودخانه فضای مجازی، از کوه امپریالیسم رسانه ای جاری می شود و صدهزاران و دام و دانه دارد، ولی اگر ما خود را در این دنیا هم در محضر خداوند بدانیم، دستوراتش را رعایت کنیم و با قرآن، کتب اخلاقی و علمای اخلاق مأنوس باشیم از آسیب ها در امان خواهیم بود.

گر هزاران دام باشد در قدم

چون تو با مایی، نباشد هیچ غم




قدردانی و تشکر

در پایان از استاد بزرگوار حجت الاسلام و المسلمین دکتر مرتضی آقاتهرانی تشکر و قدردانی می کنم. با گرفتاری های زیادی که دارند این کتاب را مطالعه کردند و ضمن راهنمایی های خود، مشوق نشر و چاپ آن بودند.
نیز از همه شما خوانندگان بزرگوار که انتقادات و پیشنهادات خود را به بنده هدیه خواهید داد.

اُحِبُّ الصَّالِحِینَ وَ لَستُ مِنهُم ** لَعَلَّ اللهَ یَرزُقُنِی صَلاحاً

****
1392
م.ح قدیری

کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط سیده خدیجه سعادتمند 95/3/14:: 10:55 عصر     |     () نظر
 
شعری درباب کنترل خشم

سخت آشفته و غمگین بودم …به خودم می گفتم:

بچه ها تنبل و بد اخلاقند

 دست کم میگیرند

درس ومشق خود را …
باید امروز یکی را بزنم، اخم کنم
و نخندم اصلا
تا بترسند از من
و حسابی ببرند …

خط کشی آوردم،
در هوا چرخاندم!
چشم ها در پی چوب، هرطرف می غلطید
مشق ها را بگذارید جلو، زود، معطل نکنید!

اولی کامل بود،
دومی بدخط بود
بر سرش داد زدم …
سومی می لرزید …
خوب، گیر آوردم !!!
صید در دام افتاد
و به چنگ آمد زود …
دفتر مشق حسن گم شده بود
این طرف، آنطرف، نیمکتش را می گشت
تو کجایی بچه؟؟؟
بله آقا، اینجا
همچنان می لرزید …
“پاک تنبل شده ای بچه بد”
“به خدا دفتر من گم شده آقا، همه شاهد هستند”
“ما نوشتیم آقا”

بازکن دستت را …
خط کشم بالا رفت، خواستم برکف دستش بزنم
او تقلا می کرد
چون نگاهش کردم
ناله ی سختی کرد …
گوشه ی صورت او قرمز شد
هق هقی کرد و سپس ساکت شد …
همچنان می گریید …
مثل شخصی آرام، بی خروش و ناله
ناگهان حمدالله، درکنارم خم شد
زیر یک میز، کنار دیوار،
دفتری پیدا کرد …

گفت : آقا ایناهاش،
دفتر مشق حسن !

چون نگاهش کردم، عالی و خوش خط بود
غرق در شرم و خجالت گشتم
جای آن چوب ستم، بردلم آتش زده بود
سرخی گونه او، به کبودی گروید …

صبح فردا دیدم
که حسن با پدرش و یکی مرد دگر
سوی من می آیند …

خجل و دل نگران،
منتظر ماندم من
تا که حرفی بزنند
شکوه ای یا گله ای، یا که دعوا شاید

سخت در اندیشه ی آنان بودم
پدرش بعدِ سلام،
گفت : لطفی بکنید،
و حسن را بسپارید به ما

گفتمش، چی شده آقا رحمان ؟؟؟
گفت : این خنگ خدا
وقتی از مدرسه برمی گشته
به زمین افتاده
بچه ی سر به هوا،
یا که دعوا کرده
قصه ای ساخته است
زیر ابرو و کنار چشمش،
متورم شده است
درد سختی دارد،
می بریمش دکتر
با اجازه آقا …

چشمم افتاد به چشم کودک …
غرق اندوه و تاثر گشتم
منِ شرمنده معلم بودم
لیک آن کودک خرد وکوچک
این چنین درس بزرگی می داد
بی کتاب ودفتر …

من چه کوچک بودم
او چه اندازه بزرگ
به پدر نیز نگفت
آنچه من از سرخشم، به سرش آوردم

عیب کار از خود من بود و نمیدانستم
من از آن روز معلم شده ام …
او به من یاد بداد درس زیبایی را …
که به هنگامه ی خشم
نه به دل تصمیمی
نه به لب دستوری
نه کنم تنبیهی

یا چرا اصلا من عصبانی باشم
با محبت شاید، گرهی بگشایم
با خشونت هــرگــز …
هــرگــز.

منبع 

 


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط سیده خدیجه سعادتمند 95/2/7:: 3:5 عصر     |     () نظر
 
ذهن آرام


آنان که از اتفاقات ناگوار زندگی خود چیزی نمی آموزند، وجدان هستی را مجبور می کنند تا آن اتفاقات را تا آنجا که نیاز باشد تکرار کند،
تا آن چیزی را که آن اتفاقات ناگوار می خواهند آموزش دهند، یاد گیرند.

آنچه که نفی می کنی تو را شکست می دهد و آنچه که قبول می کنی تو را تغییر می دهد...

 

https://telegram.me/zehnearam

??چقدر کنترل زندگی خود را در دست دارید ؟??

این شش سوال را جواب دهید تا بدانید

1- چه می خواهم؟

2- برای به دست آوردن آنچه می خواهم اکنون چه کاری انجام می دهم؟

3- آیا با آنچه انجام می دهم چیزی که می خواهم را به دست می آورم؟

4- اگر اینطور نیست، آیا کار دیگری هست که بتوانم انجام دهم؟ چه انتخاب های دیگری دارم؟

5-کدام راهکار را دوست دارم اول انجام بدهم؟

6- برای رسیدن به خواسته خود چه موقع می خواهم دست به عمل بزنم؟ و برای آن چه طرحی دارم ؟

بر گرفته از کتاب ویلیام گلسر
تالیف :دکتر علی صاحبی
انتشارات دانژه

 

https://telegram.me/zehnearam

 



کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط سیده خدیجه سعادتمند 95/1/28:: 12:1 صبح     |     () نظر
 
تقویم مخصوص رایانه شمیم یار




تقویم دسکتاپی شمیم یار


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط سیده خدیجه سعادتمند 95/1/27:: 11:37 عصر     |     () نظر
 
وقتى از پست و مقام فرارى شدم

اینجا شهر بصره است و دیروز باران زیادى آمد و دیوار خانه من خراب شد. من مى خواهم آن را تعمیر کنم.
مى روم تا کارگرى را پیدا کنم که بتواند این کار را انجام دهد. نگاهم به جوانى مى افتد که در گوشه اى نشسته است. او وسایل کار را کنارش گذاشته است. به پیش او مى روم و از او مى خواهم که به خانه ام بیاید و دیوار خانه ام را تعمیر کند.
او همراه من مى آید و شروع به کار کردن مى کند، او زحمت زیادى مى کشد و عرق مى ریزد. او سیمایى نورانى دارد و معلوم است جوان مؤمنى است.
غروب مى شود و کار دیوار تمام مى شود، من مى خواهم به او مزد زیادترى بدهم، او قبول نمى کند. با من خداحافظى مى کند و مى رود.
فردا من با خود مى گویم چقدر خوب بود با این جوان بیشتر آشنا مى شدم به دنبالش مى روم; امّا او را نمى یابم. سراغش را مى گیرم. مى گویند: او فقط روزهاى شنبه کار مى کند و بقیّه هفته را مشغول عبادت است.
من تا هفته بعد صبر مى کنم، شنبه فرا مى رسد سراغش مى روم; امّا او را نمى یابم. پرسوجو مى کنم، مى گویند: بیمار شده است.
سراغ خانه اش را مى گیرم. به دیدارش مى روم، تنهاىِ تنها در گوشه اتاق خوابیده است. سلام مى کنم، چشم باز مى کند، جواب مى دهد و مرا به جامى آورد. او تعجّب مى کند در این روزگار غربت من به دیدارش رفته ام.
از او مى خواهم خود را معرّفى کند، او مى گوید: اسم من قاسم است، پسر خلیفه جهان اسلام هستم.
باور نمى کنم! یعنى تو همان فرزند گمشده خلیفه عباسى هستى!!
من شنیده بودم که پسر خلیفه از بغداد فرار کرده است. دوست داشتم از زبان خودش سرگذشتش را بشنوم. از او مى خواهم تا برایم شرح دهد.
او ناىِ سخن گفتن ندارد، با صدایى ضعیف برایم چنین مى گوید:
آرى، من پسر هارون، خلیفه عباسى هستم; امّا وقتى فهمیدم که این حکومت، حکومتِ طاغوت است تصمیم گرفتم شریک ظلم و ستم نباشم.
بعد از مدّتى فهمیدم که حق با شیعیان است و من باید پیرو راه على(علیه السلام) باشم، براى همین شیعه شدم.
پدرم مى خواست مرا با حکومت بفریبد تا از عقیده خود دست بردارم. او بزرگان حکومت را جمع کرد و حکومت کشور مصر را به من داد و قرار شد تا  من فردا به سوى مصر حرکت کنم.
نیمه شب که فرا رسید من از بغداد فرار کردم. شبانه راه زیادى آمدم تا مبادا گرفتار مأموران حکومتى بشوم. هر طورى بود خودم را به بصره رساندم. در این شهر به کارگرى مشغول شدم و امروز هم روز آخر عمر من است.
اشک در چشمان من حلقه مى زند، از آزادمردى این جوان تعجّب کردم. کاش من او را زودتر مى شناختم.
در این هنگام او دست مى برد و یک انگشتر قیمتى را از دست خود بیرون آورده و مى گوید:
ــ رفیق! من یک وصیّتى دارم آیا قول مى دهى به آن عمل کنى؟
ــ آرى، حتماً انجامش مى دهم.
ــ آن شب که از بغداد فرار کردم، فراموش کردم این انگشتر را به پدرم بدهم، از تو مى خواهم به بغداد بروى، روزهاى دوشنبه، مردم مى توانند به دیدن او بروند، تو نزدش برو و به او بگو: پسرت قاسم این انگشتر را فرستاده است تا مالِ خودت باشد و روز قیامت خودت جواب آن را بدهى!
ــ چشم.
ــ از تو مى خواهم تا ابزارِ کار مرا بفروشى و برایم کفنى خریدارى کنى.
نگاهم به چهره قاسم بود و دعا مى کردم که شفا بگیرد. ناگهان دیدم او مى خواهد از جاى خود بلند شود; امّا نمى تواند. مرا صدا زد و گفت: زیر بغل مرا بگیر و مرا بلند کن!، مگر نمى بینى آقا و مولایم، على(علیه السلام) به دیدنم آمده است.
من او را از جا بلند کردم، سلامى به آقا داد و جان به جان آفرین تسلیم کرد.

1395/23/1

https://telegram.me/khodamian


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط سیده خدیجه سعادتمند 95/1/25:: 9:41 عصر     |     () نظر
 
سفر بى پایانم آرزوست

تو سرمایه بزرگى دارى و باید تا فرصت دارى با این سرمایه تجارت خوبى را انجام دهى.
تو باید بهترین بازار و بهترین خریدار را بشناسى و از تجارتى که با ضرر همراه است دورى کنى. تو باید توشه اى براى سفر ابدى خویش تهیّه کنى زیرا که راه بسیار طولانى است!
دقیقه ها که سرمایه زندگى تو هستند، کم و کمتر مى شوند، در واقع، عمر تو دارد لحظه به لحظه کم مى شود. چرا براى خودت فکرى نمى کنى؟
تا کى مى خواهى در فکر دنیا و آب و خاک باشى؟ ارزش عمر تو از همه این ها بالاتر است تو باید عمر خود را صرف چیزى کنى که بى نهایت باشد.
آیا سخن مولایت را شنیدى که گفت: آه از توشه کم و راه دور و طولانى!
اگر هدف على(علیه السلام)، بهشت بود پس چرا این چنین سخن مى گوید؟ او توشه بهشت را داشت. او مى خواست به ما یاد بدهد که بهشت مقصد ما نیست، بهشت یک منزل است، راه ما بى پایان است و براى همین هر چه توشه برداریم، باز هم کم خواهد بود. هر چیز در مقابل این سفر بى پایان، کم بها و بى ارزش است.
تو باید متوجّه این راه طولانى بشوى که پیش روى توست، تو باید از آن استعداد بزرگى که خدا به تو داده است، باخبر شوى.
تو باید کارى کنى که همه لحظات عمر تو مفید باشد، خوابیدن، خوردن، رفتن و آمدنت، همه باید حرکت و عبادت باشد. پاى تو همواره باید پاىِ رفتن باشد.
اگر فریاد على(علیه السلام) را شنیدى دیگر فرصت ندارى بازى کنى، فقط کسانى به بازىِ دنیا مشغول مى شوند که هدفى آسمانى ندارند.
یادت هست وقتى بچه بودى به بازى مى رفتى، چگونه براى عروسکى یا توپى گریه مى کردى. وقتى بزرگتر شدى دیگر به عروسک و توپ وابستگى نداشتى. زیرا هدفِ والاترى را پیدا کرده بودى و به دنبال آن بودى.
وقتى هدف تو تغییر کرد دیگر توپ و عروسک براى تو جاذبه نداشت. خوب نگاه کن، بعضى ها با این که بزرگ شده اند به توپ بزرگترى مشغول شده اند، اگر چه این توپ به بزرگى کره زمین باشد!
گروه دیگر اسیر این توپ بزرگ نشده اند زیرا مى دانند که این توپى بیش نیست و هدف آنان نمى باشد.
تو کار بزرگى دارى، باید زاد و توشه براى خودت فراهم کنى، تو سفرى به طول ابدیّت در پیش دارى.
سرگرمى و بازى براى کسى است که کارى ندارد، هدفى و انگیزه اى ندارد، تو که به ضیافتى بزرگ و ابدى دعوت شده اى، باید به فکر آنجا باشى.

دکتر مهدی خدامیان

https://telegram.me/khodamian


کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط سیده خدیجه سعادتمند 95/1/22:: 12:29 صبح     |     () نظر
 
نوشته های یک مادر به مناسبت روز مادر

اگه بگم طی چند روگذشته بالغ برصد تا پیام و... از قول تهمینه میلانی و سیمین بهبهانی در راستای رها کن بچه رو، زندگی خودت رو عشقه، دریافت کردم دروغ نگفتم!

متن همشون هم نزدیک به هم! به خودت برس مادر جان،بچه رو رها کن، گاهی لاک قرمز بزن،خودت رو ببر بیرون شام،برو سفر،چمدونت را بنداز رو کولت برو، برو کوه،دشت،نذار پژمرده بشی...نذار بمیری و...اِل و بِل ....

همشونم دارن حرف حساب میزنن و درست میگنااما این وسط یک چیزی با چیزای دیگه نمیخونه!

اونایی که مادرند میدونند من چی میگم، اونایی که نیستند گوش کنند:

مادر شدن یعنی قبول یک مسئولیت پایان ناپذیر!

ازهمون موقع که برگه آزمایش رو میدن دستت، زندگیت واسه همیشه عوض میشه،دیگه هیچ وقت وهیچ وقت مثل قبل نمیشه.از همون لحظه کارهایی که تادیروز برات بی اهمیت بودو اصلا بهشون توجه نمیکردی، مهم میشه.دیگه نمیتونی چای و قهوه بخوری،فست فود بخوری،پِر پِر فلفل سیاه بپاشی رو غذات،نمیتونی موهات را رنگ کنی،آرایش کنی،مبادا سرب خاک بر سر بره تو خونت و برسه به جنین،دیگه نمیتونی صبحها کش و قوس بیای و راحت از خواب بلند شی، باید به دو بری دستشویی، معده ی خالیت رو بالا بیاری، تازه اگه خوش شانس باشی، اگه نوسان فشار و قند و حساسیت حاملگی و هزار کوفت و زهر مار دیگه نگیری!

بعدش میرسیم به دوران طلایی از شکل افتادن، معطل چی بپوشم و چرا این شکلی شدم ودماغ و پاهای ورم کرده و...

تا برسه به ماه های آخر، و شب نخوابیدن و سوزش معده و درد استخوانهای لگن که جا باز می کنند و تپش قلب و... حالا یه تکون هم بچه بخوره همش یادتون میره و غش و ضعف هم میکنید ها!

بعد زایمان میای خونه، خسته، مریض، ذوق زده، بچه ندیده! نوزاد آسیب پذیر، کوچولو و حساس، چهار چشمی باید حواست باشه...

یه ساعت شیر میدی، نیم ساعت راه میبری تا باد گلو بزنه، یه ربع میخوابه، جاش را عوض میکنی. بعد یه ساعت شیر میدی، نیم ساعت راه میبری، یه ربع میخوابه، جاش را عوض میکنی... و شبها حسرت نیم ساعت خواب پیوسته.... تا چند ماه کارت همینه، حالا اگه تازه مشکلی نباشه، خدای نکرده مریضی، چیزی... واکسن و شب بیداری و قولنج و دل درد را که حتماً داری! ناخنت را باید کوتاه کنی میخوای کوچولو را بشوری، موهات هم جمع کنی، کوتاه کنی، چون مثل برگ خزان میریزه از اثرات تغییر هورمونی!

چند ماه که بگذره، یه کم وارد میشی برنامت را تنظیم میکنی، یه کم جون میگیری. جون میگیری که حالا بدوی دنبالش! دستش را میگیره این ور و اون ور و غافل بشی خورده زمین، یه لامپک رو سرش دراومده مثل این کارتونها!

تا خوابش میبره باید بدوی کارهای عقب افتاده را انجام بدی، شام، نهار و گردگیری و... کم خوابی پدرت را درمیاره، التماس میکنی واسه ده دقیقه اضافه. و وااای به حال مادران شاغل! اگه بخوام ریز به ریز بنویسم میشه مثنوی هفتاد من!

حرف که میفته، باید باهاش حرف بزنی، بازی کنی، کتاب براش بخونی، اسب بشی سوارت بشه، کفگیر ملاقه بدی جنگ بازی کنه، به روی خودت نیاری که تا شکم رفته تو کابینت، داره اونجا را شخم میزنه، چون داره کشف میکنه! در روز شاید بیشتر از 10 بار مجبور بشی کمدها و کشوهای لباس  رو دوباره مرتب کنی و روی میزهای شیشه ای رو دستمال بکشی! غذا دادن بهش که خودش واقعا یک پروژه تمام وقته! باید سعی کنی بهش یاد بدی خودش غذا بخوره و در کنارش خودتم سعی کنی همه کالری و ویتامین و پروتئین و هزااار تا چیز دیگه رو به بدنش برسونی که مبادا وقتی بردیش مرکز بهداشت برای قد و وزن و چکاپ، اون خانمه یهو جلو بقیه مادرها بهت بگه خاااانم این چه وضعشه چرا برای بچه ت وقت نمیذاری، در ماه گذشته وزن نگرفته ها!

بعد باهاش بری بیرون، پارک ببریش... جواب سوالهای بی انتهاش را بدی، بهش یاد بدی شجاع باشه حقش را بگیره، مهربون باشه زور نگه...تو بازیهاش حق بقیه را نخوره...

مدرسه که رفت باید بهش دیکته بگی، ریاضی باهاش کار کنی، کلاس ورزشی ببریش. هر روز تا از مدرسه میاد خونه زود کیفشو بگردی دنبال یادداشت معلمش که خانم، بچه تون امروز خوب بود یا که نه، خیلی سربه هوا و بد بود! از زیر زبونش حرف بکشی که مامان جون مدرسه خوب بود؟ دوستهات خوب بودن اذیتت نکردن؟ اذیتشون نکردی؟!

سر و کله بزنی تا بشه نوجوان، اونوقت که دیگه فقط، باید حرص بخوری، با کی میره، با کی میاد؟ دوست ناباب به پستش نخوره، درسش افت نکنه، اعتماد به نفسش بالا باشه.... دانشگاه... کار... ازدواج.......!

مادر شدن، یعنی قبول یک مسئولیت پایان ناپذیر، اونایی که مادرند میدونند من چی میگم... و بیچاره مادری که تو تمام این راه، همراهی همسرش رو نداره...

یه زمانی به مامانم میگفتم :تو چرا بیخودی حرص میخوری، من سر خونه زندگی خودمم!

میگفت: مادر بشی میفهمی، یه مادر همیشه بهترین رو برای بچه اش میخواد، آرامش و آسایش رو، تو رفتی ولی فکرت همیشه توسر من هست، چه توبخوای چه نخوای.


فرشته های زندگی مون عمرتون با عزت 

کلمات کلیدی:

نوشته شده توسط سیده خدیجه سعادتمند 95/1/12:: 9:55 صبح     |     () نظر
<   <<   11   12   13   14   15   >>   >