مرد و زن نشسته اند دور ِ سفره . مرد قاشقش را زودتر فرو می برد توی کاسه سوپ و زودتر می چشد طعم غذا را و زودتر می فهمد که دستپخت همسرش بی نمک است و اما زن چشم دوخته به او تا مُهر تایید آشپزی اش را از چشم های مردش بخواند
و مرد که قاعده را خوب بلد است، لبخندی می زند و می گوید : "چقدر تشنه ام !"زن بی معطلی بلند می شود و برای رساندن لیوانی آب به آشپزخانه می رود .
سوراخ های نمکدان سر ِ سفره بسته است و به زحمت باز می شوند و تا رسیدن ِ آب فقط به اندازه پاشیدن ِ نمک توی کاسه زن فرصت هست برای مرد.
زن با لیوانی آب و لبخندی روی صورت برمی گردد و می نشیند . مرد تشکر می کند، صدایش را صاف می کند و می گوید : " می دونستی کتاب های آشپزی رو باید از روی دستای تو بنویسن
و سوپ بی نمکش را می خورد ؛ با رضایتِ زن، سوپ با نمکش را می خورد ؛
با لبخند و تبسم به هر دوی آنها !
زندگی زیباست...
کلمات کلیدی: