وه که زیبا و باشکوه بود. همه فرشتهها در صفوفی منظم در برابر فرمان خدا تسلیم شدند و مقابل حضرت آدم پیشانی خشوع بر مُهر اخلاص گذاشتند. منظرهای بسیار حیرتانگیز و تحسینبرانگیز بود. به قدری که زبانسخنرانان و قلم نویسندگان تا به امروز نتوانستهاند به قله وصفش صعود کنند و هیچ پرندهی خیالی نتوانسته همه ابعادش را بر بوم اندیشهاش بکشد. سراسر عرش را سکوت معنوی فراگرفت. در این میان شیطانِ شیدا همچنان تمام قد ایستاده بود. نگاهی به ملکوتیانِ گوش به فرمان میکرد و نگاهی به عظمت خدا. به او امر شد تو هم در برابر جانشین من، سر احترام به زمین بندگی بگذار. غُل غرور و زنجیر کبر تاب و توان هرکار مثبتی را از او گرفته بود. به دست و پا افتاد، شروع کرد به چک و چانه زدن. ندای رحمانی را شنید: در یک کلام، اگر خواسته یا حرف حسابی داری، شفاف بگو؟
خدایا! من غافلگیر شدم. من گُلواره کجا و آدم گِلواره کجا؟ به من یک «فرصتی» بده؛ مرا از این تکلیف معاف کن تا چنان عبادتی در محراب کبریایات کنم که همه جن و انسان تا قیامت، انگشت حیرت به دهان گیرند و از«فکر انجامش» فرو مانند. قبولِ؟ و خداوند به او گفت: تو از یک معنای دقیق عبادت غافلی:
کلمات کلیدی:
کودکی از مسئول سیرکی پرسید: چرا فیل به این بزرگی را با طنابی به این کوچکی و ضعیفی بسته اید؟ فیل میتواند با یک حرکت به راحتی خودش را آزاد کند و خیلی خطرناک است!
صاحب فیل گفت: این فیل چنین کاری نمیتواند بکند. چون این فیل با این طناب ضعیف بسته نشده است. آن با یک تصور خیلی قوی در ذهنش بسته شده است.
کودک پرسید چطور چنین چیزی امکان دارد؟
صاحب فیل گفت:
وقتی که این فیل بچه بود مدتی آن را با یک طناب بسیار محکم بستم. تلاش زیاد فیل برای رهایی اش هیچ اثری نداشت، و از آن موقع دیگر تلاشی برای آزادی نکرده است. فیل به این باور رسیده است که نمیتواند این کار را بکند!
هر کدام از ما، با نوعی فکر بسته شده ایم که مانع حرکت ما به سوی پیروزی است. ( شاید حرکتی لازم است )
کلمات کلیدی: